ایلیا ایلیا ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

ايليای من

این روزها

من این روزها حسابی تورا کم دارم ...درون لحظه های منتظرم و این روزها انگار اصلاً نمی شود به این فکر نکنم که چقدر برایم عزیزی این روزها دائم مراقب توام...انگار از نفس هم ظریفتری... دنیای من با حس تو این روزها دارد آبی تر از قبل می شود  ما... منظورم من و توست  ما...عاشقانه ترین مادر و فرزند قرن های اخیر خواهیم شد قول میدهم ... این روزها بیشتر تکان میخوری  این روزها بیشتر تو را حس میکنم آنجا که هستی مراقب خودت باش،کودکم  اینجا که آمدی روی من حساب کن  من خواب دیده ام آنقدر زیبایی که نمی شود از تو چشم برداشت من ...
12 خرداد 1393

مادرانه ترین لحظه های امروزم

دنیا اگر خودش را بکشد ،نمی تواند به عشق من به تو شک کند تمام بودنت را حس می کنم... عشق ما...عشق من به تو ،عشق تو به من یک پدیده است ...یک حقیقت بی نیاز از استخاره وگمان... صدای قلب تو صدای زندگیست زندگی را دوست داشته باش نازنین من زندگی را زندگی کن ، عاشقانه ؛ کودکانه... مادرانه ترین لحظه های امروزم همین لحظه هاست؛همین لحظه ها که با تمام جان عاشقم  دوستت دارم  را به تو هدیه میکنم تو خوب میدانی که من با تو چه شاعرانه حرف میزنم تو خوب میدانی که من تا همان لحظه ای که قرار است بیایی در کنارت می مانم وتازه این لحظه شروع زندگی کودکانه ی توست زندگی...
11 خرداد 1393

سیسمونی ایلیا

پسرکم بیست روز مونده که بیای  دیروز سیسمونیت رسید  لوازمی که من ،مامانی،آتا و بابا مهدی برات تهیه کردیم و من با وسواس زیادم خیلی اذیتشون کردم راستی   درو که باز کردم صدای دایی رو شنیدم اولش باورم نشد ولی وقتی دیدمش                از پدر با حوصله و مهربانم؛ مادر دلسوز عزیزتر از جانم  و  همسر بهترینم  متشکرم     ...
10 خرداد 1393

...برای پدرم که

برای پدرم که اولین کلام هایم را با او شروع کردم،ساده ترین و دل نشین ترین کلام"بابا"  برای پدرم که اولین قدم هایم را روی پاهای مردانه ی او تاتی تاتی کردم  برای پدرم که در کودکی می پنداشتم قوی ترین وبزرگ ترین مرد دنیاست برای پدرم که تنها نان نداد"عشق   "داد برای پدرم که حالا نه بزرگی دستانش،خستگی دستان کار کرده اش،ستبری شانه هایش،بزرگی قلبش،صلابت کلامش،مهربانی نگاهش وزیبایی لبخندش را می ستایم برای پدرم که گاه می اندیشد زحمت هایش را نمی بینم و خستگی هایش را برای پدرم که حالا یقین دارم قوی ترین وبزرگ ترین قهرمان زندگی من ا ست بابا جان به اندازه ی تمام هستی ...
10 خرداد 1393

زیباترین شعر هستی...مادرم

تو را می ستایم...تو را می ستایم وبر دستان پر مهرت بوسه می زنم که چگونه قطره قطره خوبی هایت راچون دریایی بی انتها نثار من میکنی...  تورا می ستایم که چگونه چتری از محبت وامنیت بر سرم باز می کنی تا مبادا باران تلخی های روزگار مرا خیس    کند... تو را می ستایم که با صدای شیرین وبی ابهامت برایم ترانه ی زندگی می سرایی،ترانه ی هستی می سرایی که باشم...که بدانم هستم تورا می ستایم...تو را می ستایم که همواره آغوش گرمت پذیرای جسم خسته ام است تو را می ستایم که همواره تپش عاشقانه ی قلبت نوازشگر آشنای روح پر درد من است تو را باور دارم، تو را دوست می دارم...تو را با صداقت دوست می دا...
10 خرداد 1393

عشق نوشت

خدا رو می خوام نه برای اینکه ازش چیزی بخوام خدارم رو می خوام نه برای حل کردن مشکلام خدا رو می خوام نه برای بهشت و جهنم خدا رو دوست دارم نه برای زشت و  زیبا  خدا رو می خوام نه برای روزهای تلخ آخرم خدا رو می خوام نه برای سکه و مقام خدا رو می خوام فقط تو رو نگه داره برام خدا رو دوست دارم واسه اینکه تو رو بهم داده خدا رو دوست دارم چون عاشق شدن رو یادم داده خدا رو دوست دارم چون عاشق ها رو تنها نمی ذاره خدا رو دوست دارم چون عاشق ها رو خیلی دوست داره خدا رو دوست دارم چون من و تو باهمیم  خدا رو دوست دارم که می دونه من و تو عاشق ه...
10 خرداد 1393

پسرم دنیای من

  هشت آبان ماه سال نود و دو بود که خدا یه فرشته ی کوچولو به من امانت داد تا نه ماه تو دلم مراقبش باشم و تا ابد در این دنیای بزرگ دوازدهم آذر ماه برای اولین بار صدای تپش قلب کوچیکش رو شنیدیم و چند هفته بعد روز بیست و هشتم دی ماه فهمیدیم که باید براش کفش  آبی  بخریم و اسمشو بذاریم ایلیا امروز سی و چهار هفته است که تو با مایی پسرکم، هنوز زمینی نشدی اما تو این مدت همیشه و هر لحظه با ما بودی من و بابا مهدی تصمیم گرفتیم خاطرات دوران کودکیت رو برات ثبت کنیم و تلاش می کنیم تا وقتی بزرگ شدی از مرور کردنشون لذت ببری بی صبرانه منتظر بغل کردنت هستیم  مامان و بابا ...
28 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ايليای من می باشد