ایلیا در اولین بهارش

بهار به نظر من زیباترین فصل ساله 

فصل سبز شدن طبیعت،فصل باران،فصل شکوفه ها

من و بابا سعی کردیم ایلیای ما از طبیعت زیبای بهار ؛آفتاب و هوای مطلوبش 

بی نصیب نمونه 

و البته این لحظه ها رو براش ثبت کردیم 

و اولین بهار  پسرم...

چهاردهم فروردین رفتیم خونه دو تا عمه های مهربان مامان در شهرستان آذرشهر در چهل و پنج کیلومتری تبریز

و باغی پر از شکوفه

تو هم خیلی خوشت اومد عزیزم 

ببین...

(پی نوشت:پسرم عمه های مامان مهربان ترین عمه های دنیا هستن و برای ما در روزهای اول تولد تو خیلی خیلی زحمت کشیدن و من تا آخر عمر قدردانشان هستم)

عصر یک روز قشنگ دیگر بهاری که هوا عالی بود رفتیم به پارکی در نزدیکی خونه آتا 

در شهربازی وسیله ای بود که من فکر کردم تو میتونی سوارش بشی ولی بابا میگفت شاید بترسی 

وبالاخره با اصرار من سوارت کردیم و گل پسرم نه تنها نترسید خیلی هم کیف کرد

هفته دوم اردیبهشت در باغ زیبای یکی از دوستهای بابا در روستای هروی که نزدیک تبریزه

باغ اوبا که من وبابا همراه دوستهای بابا هر سال میرفتیم ولی پارسال چون ایلیای من نوزاد بود نرفتیم

در عوض امسال همراه قند عسلمون ...

روزهای تعطیل توی باغ موسیقی زنده اجرا میشه وقتی موسیقی داشت شروع میشد تو خواب بودی با صدای ارگ بیدار شدی 

ما فکر میکردیم چون صدا خیلی بلنده بترسی و گریه کنی

 ولی...

​

یک روز جمعه هم که هوا خیلی خوب بود عمو کیان دوست و همکار صمیمی بابا دعوتمون کرد به ویلاشون 

خیلی هم خوش گذشت 

عمو کیان یه دختر ناز داره به اسم کیمیا که ایلیا رو خیلی دوست داره و هر وقت که باهم باشیم تمام روز رو با هم بازی میکنن

ایلیا هم عاشق کیمیاست و از دور که میبیندش ذوق می کنه و می خنده

عمو کیان و خاله شبنم یه دختر کوچولو هم تو راهی دارن که امیدوارم به سلامتی به دنیا بیاد

وعصر یک روز خوب بهاری در پارک محل با مامان

ایلیا در ائل گلی بزرگترین پارک تبریز که یکی از بزرگترین پارک های ایران هم هست

ایلیا و بابا در پارک بهاران تبریز

پسرکم امیدوارم تمام زندگیت پر از خاطرات شاد و شیرین باشه