ایلیا ایلیا ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

ايليای من

اولین مسافرت ایلیا ...

1394/3/24 14:59
نویسنده : نسیم
633 بازدید
اشتراک گذاری

بابامهدی یه روز که از سر کار اومد خونه گفت قراره ششم خرداد بریم شمال 

در بندر انزلی ویلا هم رزرو کرده بود 

و مامان کلی خوشحال شد چون عاشق شماله

از آتا و آنا هم خواهش کردیم تا با ما بیان 

مسافرت ما بعدازظهر روز سه شنبه پنجم خرداد شروع شد 

سعی کردیم مسافت های کوتاه و نزدیک به هم رو انتخاب کنیم تا پسرم زیاد تو ماشین اذیت نشه آخه تو ماشین حوصله اش سر میره چون نمیتونه شیطونی کنه

خلاصه ... 

اولین مقصد ما شهر سرعین در استان اردبیل بود 

شهر آب گرمها ؛آب های معدنی و درمانی

فقط یک شب اونجا بودیم 

در شهر هم  گشتی زدیم اما دوربین تو هتل جاموند و نشد از پسرم عکس بگیریم

و فقط یه عکس تو هتل داریم

شرمنده سکوت

 

 

اون شب تا ساعت دو نصف شب تو هتل بازی کردی و خندیدی 

فکر کنم تو هم مسافرت خیلی دوست داری درست مثل مامان و باباچشمک

صبح روز بعد به طرف انزلی حرکت کردیم 

و عکس های پسرم...راضی

 

گردنه ی زیبای حیران

 

 

 

 

 به به چه بلالیزیبا

 

 

 

تالش

رستوران باغ زندگی برای ناهار

 

 

 

 

زیباترین ساحل ایران:   انزلی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

روستای توریستی ماسوله 

 

 

 

 

اون روز هوا خیلی گرم بود؛

ایلیا هم حال و حوصله خوبی نداشت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

قلعه رودخان 

من وبابا مهدی قبلا دو بار باهم رفته بودیم ولی این بار همراه پسر کوچولومون و آنا و آتا صفای دیگه ای داشت

{رودخان دژیست تاریخی متعلق به دوره سلجوقیان در روستایی در بیست وپنج کیلومتری فومن و در کنار رودی به همین نام؛قلعه دارای شصت و پنج برج وبارو و دیواری به طول هزار و پانصد متر میباشد،آب و هوای فوق العاده و راه جنگلی زیبا یکی دیگر از ویژگی های این منطقه است}

از محوطه ورودی تا قلعه حدود دو کیلومتر راهه که ما چون پسرم خسته بود بالا نرفتیم ولی در بازار محلی کوچیکی که کلی رستوران با غذاهای خوشمزه گیلکی داره نهار خوردیم؛استراحت کردیم و عکس با لباس محلی هم گرفتیمآرام

 

 

 

 

 

ناگفته نماند خانم عکاس برای گرفتن یه عکس خوب از ایلیا خیلی تلاش کردخجالت

 

 

و ایلیای من در اسکله انزلی

 

 

 

 

 

 

 

پسرم و مرد ماهی فروشچشمک

 

 

 

یه مغازه پر از ترشی و زیتون های خوشمزه در پره سر

 

 

 

 

 

و... 

ایلیا و آتا در محوطه ویلا

 

 

 

 

 

 

همسفر کوچولوی شیرین ما

امیدوارم بهت خوش گذشته باشه

 

از آنا و آتای باحوصله و مهربون به خاطر همراهی شون متشکریم

 

 

 

برگشتیم خونه 

اون شب ایلیا به میل خودش یه بشقاب پر سوپ خورد وبعد مثل فرشته ها تا صبح خوابیدفرشته

 

 

به قول آتا ایلیا نمک سفر بودبوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ايليای من می باشد